گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۵۵ مطلب با موضوع «روزمرگی ها و خاطرات» ثبت شده است


نبین که خشک و زرد و پوسیده روی زمینم

نبین که دارم زیر پای غریبه ها خُرد می شوم

نبین آن ها که بچه ها هم دیگر بهم ضربه می زنند

نبین که اینقدر ضعیف و شکننده شده ام

روزگاری به محکم ترین درخت شهر

بند بودم

روزگاری سر سبزی مرا هیچ کس نداشت

روزگاری آن بالاها برای خودم با باد

می رقصیدم

زمانی برای خودم کسی بودم

...

Hossein
۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۴۹ ۰ نظر

امروز به چیز جالبی بر خوردم

یکی از نوشته های کوتاهم در سال های قبل دست به دست چرخید و خیلی اتفاقی به خودم رسید دوباره

کنجکاو شدم و در اینترنت سرچ کردم دیدم خیلی از صفحات و آدم ها اون رو باز نشر دادند و حتی اس ام اس و پیام هم تبدیل شده ...

خلاصه دنیای عجیبی هست ...

پ.ن

1: مهم نیست اون نوشته چی بود ، اما انگار حرف دل خیلی ها شده بود 

2: شاید خیلی با سلیقه ی من جور نباشه یا با همه آهنگاش حال نکنم ، اما اینو مطمئنم که از سرطان متنفرم و دلم میخواد بلند شه و دوباره بخونه ...

به گوشِت میرسه روزی که بعد از تو چی شد حالم | چه جوری گریه میگردم که از تو دست بردارم ...

 (برای مرتضی پاشایی)

Hossein
۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

فال

Hossein
۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۰:۰۸ ۰ نظر

یکی از درس هایی که واقعه کربلا به من داد، واقعه ی حر بود

حر به عنوان اولین کسی که راه را بر حسین بست و سپاه روبروی او چید و نگذاشت برگردد به هر دلیلی که این راه را انتخاب کرده بود، وقتی دید مسیر را اشتباه رفته به سمت حسین (ع) برگشت

او دیگر نمی توانست راهی را که بسته باز کند و نگذارد اتفاقی بیافتد ، اما آغوش حسین برای توبه و بازگشت او باز بود

او شجاعانه آمد ایستاد و بر اشتباهش اعتراف کرد و برای جبران خطایش جانش را سپر بلا کرد

درس دارد این مسیر ...

این روزها کسی لایق تر از خودمان برای آه و اشک و مشکی پوشیدن نیست ، برای حسین و یارانش باید سپید پوشید، ایستاد و  کف زد ...

کاش و فقط ای کاش ذره ای ، ذره ای از حر باشم ...

Hossein
۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر

و مرگ 

از آنچه که فکر می کنید به شما نزدیک تر است ...

Hossein
۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر

یک تجربه ی جدید و متفاوت

تقدیم به این روزهای فصل زیبا ...

گوش کنید.

از : پل الووار ، ترجمه احمد شاملو

پ.ن : سعی می کنم که بعدی ها خیلی بهتر باشه 

Hossein
۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر

امروز محمد علیزاده یک آهنگ جدید داده به اسم زخم ...

جدا از اینکه بعضی از آهنگ های او را دوست دارم، یاد پیرمرد افتادم که توی کوچه ی قدیمی هنوز منتظره

اسم آهنگ منو یاد پلاک خونه پیرمرد میندازه ...

لینک آهنگ 

Hossein
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۵ ۰ نظر

می گفت رفتم دوباره توی همون محله ی قدمی ، با همون شکل و ظاهرش با یه پلاک جدید ...

می گفت هر چند روز توش یه گل می کارم به پاش آب می ریزم تا خونه عطر و بوش رو حفظ کنه ...

می گفت کارم هر روز اول صبح تا شب میآم میشینم زل میزنم به در تا شاید بیآد ...

می گفت تا حالا که نیومده ولی من شبا میگیرمش تو آغوشم و می خوابم ...

می گفت نذز کردم براش قربونی کنم ...

می گفت بالاخره این خونه صاحب می خواد ، یکی باید بالا سرش باشه ، یکی باید نفس به نفس گلاش باشه ...

می گفت اگه بمیرم و نیآد هم اینجا احتمالاً بشه موزه ، بعد شاید یه وقت توی گشت و گذارش به اینجا برسه ، اونوقت حتماً می شناستش

می گفت آدم به هر حال ممکنه بدی کنه ، خطا کنه ، ولی آدم وقتی نتونه خودشو ببخشه ، زندگیش میشه جهنم ، بعد همینجوری از تو می سوزه آروم آروم ، هیشکی هم نمی فهمه ، منکه صاحبش بیآد و خاموشش کنه ...

می گفت معنی بخشش رو آدمی که بخشیده نمی فهمه ، آدمی که بخشیده شده می فهمه ...

می گفت از منی که تجربه کردم بشنو امید و مرگ ، دو کفه ی ترازویی هستند که باهشون چرخه ی زندگی ساخته می شه ، بدترین جای اون برزخیه که تو بین این دو تا گیر کرده باشی ...

می گفت ...

راستش اومدم جوابش رو بدم اما دلم به حالش سوخت ...

گذاشتم همه حرفاش رو بزنه و اونم گفت ...

بین خودمون باشه ، حقیر شده بود ، خیلی حقیر ، هر روز می دیدمش ها

ولی تا حالا اینجوری وراندازش نکرده بودم ، یه موقعی واسه خودش کسی بود ، همه اون چیزی رو که ما بهش می گفتیم خوشبختی داشت اما ...

یاد این فیلم ها افتادم که مثلاً آدم شاخ داستانشون رو می بردن زوری با تزریق و این چیزا معتاد می کردن ، بعد ولش می کردن ، آدمه هر روز شکسته تر و داغون تر می شد ، همه چیشو از دست می داد ، بعد در بهترین حالت وقتی به ته خط می رسید اگه نمی مرد می بردن ترکش می دادن ، ولی اون دیگه اون آدم سابق نمی شد ... یا نه به همین روایت ها ، سنتوری ...

می دونی ، قطعاً اولین مقصر خودش بوده و هست ، ولی توی پیچیدگی زندگی اون ، خیلی ها پاشون گیرهست ...

پ.ن : با اجازه ی خودش بخش هایی از حرفاش رو آوردم اینجا ...

Hossein
۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۷ ۰ نظر