گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است


بیا امروز پنجره باز کن ، من که گوشه نشین این خانه ی لعنتی شده ام

تو نشانم بده بهار آمده ، تو باش آنی که مثل همیشه مرا نجات می دهد از برهوت خودم ... باور کن سخاوت دستان تو بیش از این هاست 
اجازه ی نفس کشیدن بده در هوایت ،ببین چگونه پروانه خواهم شد
تو را به خدایت قسم 
مردم از بس از تو گفتم و سکوت کردی ، گفتم و نخواندی ام ، نمی خواهم باور کنم گذاشته ای و رفته ای ، نه ... این در مرام گل همیشه بهار من نبوده 
می دانم همین حوالی هستی ، هنوز مشامم عطر حضورت را می فهمد هنور کسی وسعت بزرگی دل مهربانت را جز من درک نکرده
بیا و درمان باش مثل همیشه ، این خاصیت خدایی توست برای من ...
من امروز که روز توست نه که هروز انتظارت را می کشم ، برای بزرگی تو این روزها کم است که به نامت کنند ، تو بارها این را ثابت کرده ای
حالا باز کنار همین پنجره ی بسته ی رو به تو به انتظار تو در روز تو
ایستاده ام ...
Hossein
۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۵۰ ۰ نظر

بیا کمک کن مثل پیرمردی که برایش پا می شوی یا پیرزنی که برایش چشم

بیا کمک کن مثل نگاه هر روزت به گل ها ، مثل خیابان هایی که هر روز انگیزه شان می شوی ، بیا ...
بیا کمک کن که من از هر مردمی نیازمندترم به تو ...
Hossein
۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر

بگذار همه مسخره ام کنند اصلا ، چه کار داری شان ، خودم قول می دهم بعد از این همه مریضی و خانه خوابی روزهای بی تو ، یک روز سه پایه ام را بر دارم بیارم بگذارم کنار خیابانی که هر روز تو را می بیند ، جنگلی بکشم از موهای آویزت ، از گندم زار گونه ات و لعل های سرخ لبانت ، آنها را چه کار به این همه زیبایی ...

پای همه ی آن تک نگین هستی دریاچه ایست از رود چشمان من تا قلب تو
به جان هر چه که می پرستی ، خودم هر شب آبیاری شان می کنم ، خیالت را میگویم ، که هر روز تازه تر و جوان تر در خواب های نصف نیمه ام جولان می دهند . 
نقاشی ام هدیه ایست به تو ، فقط بگذار بلند شم از این درد ...
Hossein
۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر

و کلمات در من ، گر گرفته می شوند تا به مرز جنون رسند و در ساحل یاد تو آرام گیرند ...

Hossein
۲۶ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر

تب کرده ام ، حالم خوش نیست ، هذیان می گویم ، چند ماهی می شود که هر اتفاق خوبی هم افتاده حالم را عوض نکرده ...

نمی دانم آخر این ماجرا چه می شود ، یعنی می دانم ها ، شاید جرات گفتنش را پیدا نکرده ام
خودم کاری کردم که به این راه کشیده شدم ، هر شب اشکم ، هر شب ماتم
دلم می سوزد ، نه برای خودم ، بلکه اطرافیانی که بالای این نعش ایستاده اند و هی دعا و ورد می خوانند ، نظر و نیاز می کنند برای بهتر شدنش ...
حق با همه هست و با من نیست ، هر چیزی در این دنیا ظرفیت می خواهد ، وقتی گرفتار شدم می دانستم غرقم می کند ، می دانستم نبودنش دیوانه ام می کند ...
ولی من بی او راحت تر زندگی نمی کند ؟ من بی او کمتر گرفتاری ندارد ؟ میزان توهین های مستقیم و غیر مستقیمش کم نشده ؟ و یا ...
مگه من غیر این می خواستم برایش همیشه ، مگه خوبی و خوشی اش آرزوی همیشگی ام نبوده ...
پس این دل ناماندگار لعنتی چه می گوید
میدونی اصلا چیه ...؟
تب کرده ام ، حالم خوش نیست ، هذیان می گویم
Hossein
۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر

هل من ناصر ینصرنی ... ؟

بعد از تحریر :

گم گشته ی دیار محبت کجا رود/نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

Hossein
۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۸ ۳ نظر

نگاه کن ...

نگاه کن چه آرام و بی صدا در هیا هوی صدای زندگی شکستم
درمان دل خسته و بیمارم 
درمان همه ی آوارگی ها و سرگشتگی ها و کابوس های شبانه ام
معجزه ای بیاور 
معجزه ای از جنس کلامت ، رویت یا سخنت
من اسلام آورده ی وجود توام 
من به یکتایی تو در این دنیا و همه ی دنیا ها ایمان دارم
بنده ی بدی بوده ام ، قبول
اما تو خداوندگار عشقی ، بپذیرم ...
Hossein
۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۳۱ ۰ نظر

خیال روی تو ما را بس

همین که تو نیستی
اما یادت اینجاست
 ما را بس
ما تشنگان روی تو ییم
همین که هر شب در خیال می بینمت
ما را بس
هیچ کس نفهمید راز حال خراب ما را
همین که تو می دانی
ما را بس ...
Hossein
۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۰۷ ۰ نظر