آدمها جالبند ...
قضاوت می کنند ، بی آن که بدانند ، بی آن که بفهمند و یا حداقل بخواهند که بفهمند
چنان هم در این مورد حق به جانب عمل می کنند و از آنطرف چماق دوستی و لطف بر می دارند که نگو
کافیست اعتراض کنی ، آنقدر ناز بر سرت می کوبند که نفهمی از کجا خورده ای
آنوقت این قضاوتشان را بسط می دهند و به اشتراک می گذارند و برای هم دیگر به به و چه چه راه می اندازند که ببین ما چقدر می فهمیم و آن یارو نمی فهمد
به قول آن بنده خدا " چقد خوبیم ما ...!" و با احساس رضایت کامل زندگی می گذرانند از رفتارهایشان
اما خدا آن روز را نیارد
آن روزی که از طرف دیگرانی قضاوت شوند
چنان برمی آشبوند و پرچم شیون و زاری را برافراشته می کنند که بیا و ببین
بعد هم با یک ژست روشنفکرانه شروع می کنند به حرف های آنطوری زدند که چرا دخالت ؟ حد شخصی ما کجاست
چرا بهتان ، ...
خلاصه آنقدر شلوغش می کنند که تو خود دانی ...
حالا همین که خرشان از پل بگذرد و کشتی طوفان زده را آرام کنند ، دنبال سوژه ای جدید می روند و ...
روز از نو ، روزی از نو ...نقدر