خداوند به موسی گفت : از دو موقعیت خنده م می گیره ، یکی وقتی من بخوام کاری انجام بشه و تلاش بیهوده ی دیگران رو می بینم تا جلو انجام اون کار رو بگیرند و دیگری وقتی من نخوام کاری انجام بشه و جماعتی رو می بینم که برای انجام اون به آب و آتش می زنند .
خداوند به موسی گفت : از دو موقعیت خنده م می گیره ، یکی وقتی من بخوام کاری انجام بشه و تلاش بیهوده ی دیگران رو می بینم تا جلو انجام اون کار رو بگیرند و دیگری وقتی من نخوام کاری انجام بشه و جماعتی رو می بینم که برای انجام اون به آب و آتش می زنند .
مضحک است ...
رابطه ی دیده و دل ...
حرف دل را فقط
دل می فهمد ...
صبح برای گرفتن پاکت یادداشت های پارسا سراغ سایه می روم.در آپارتمان را که باز می کند از دیدن ام کمی تعجب می کند. به داخل دعوت ام نمی کند. می گویم برای گرفتن یادداشت های پارسا آمده ام . داخل آپارتمان می رود و دقیقه ای بعد با پاکت بزرگی می آید. مثل غریبه ها پاکت را به دست ام می دهد و منتظر می ماند تا گورم را گم کنم. می خواهم حرفی بزنم اما هر چه دنبال کلمات می گردم چیزی به دهن ام نمی آید. میگوید: « سال ها منتظرت موندم. همیشه از پنجره پایین رو نگاه می کردم تا تو بیایی. تلفن ها رو به امید شنیدن صدای تو جواب می دادم. وقتی صدای زنگ در می اومد به هوای دیدن تو در و باز می کردم. من هم مثل هر دختر دیگه ای آرزو داشتم خوش بخت بشم و فکر میکردم با تو خوش بخت می شم اما دوست داشتن با خوش بختی فرق می کنه. یونس تو اگه خداوند رو از بین ما کنار بذاری هر دو ما رو کنار گذاشتی . من یا باید خداوند رو به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم رو انتخاب می کنم ، یونس.»چادرش را توی صورتش می کشد و با بغض می گوید : «این سخت ترین کاریه که کسی می تونه در تمام زندگی ش انجام بده...
وای یونس کشتن عشقی به خاطر عشق دیگه خیلی سخته . چرا مرا به اینجا کشوندی ؟ یونس تو حق نداشتی با من این کار رو بکنی . تو حق نداشتی منو عاشق بکنی و بعد همه چیز رو به هم بریزی...
کاری که تو کردی آدم با مستخدم خونه ش نمی کنه ...
پ.ن : برگزیده هایی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور
از بعد رفتن تو ، دیگر کمر راست نشد
از بعد رفتن او هرگز دلم شاد نشد
از بعد رفتن تو ، تمام غنچه ها پژمردن
از بعد رفتن او این دل دگر دل نشد
...
بعدش می بینی یه چیزی تو زندگیت گم ه