سراپا خراب و دل افسردهایم
و در فکر یک کوچ فرورفته ایم
چو یک عابر خسته در بین راه
پر از چراهای بی جواب ماندهایم
اگر درد هجر بود ما دیدهایم
چه زخم زبان هایی که نشنیدهایم
در یک باغ زخمی به طوفان غم
گل عشق پدید آوردهایم
در آرزوی یک لحظه خندیدَنَت
یک عمر رنج را به همراه بردهایم
برای من نفس های تو ، بهار بود و هست
شرابی که هر روز با آن مست گشتهایم
صبوری دلم ، همه جان و دل از آنِ اوست
بماند حرفهایی که در دل نهان کرده ایم
دلی پر زمهرت ، سری پر از یاد تو
از این دست عمری به سر برده ایم
پ.ن : این نوشته برگرفته از شعری زیبا از استاد قیصر امین پور هست ، امیدوارم جسارت تلقی نشود .