گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است


و مرگ 

از آنچه که فکر می کنید به شما نزدیک تر است ...

Hossein
۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر

یک تجربه ی جدید و متفاوت

تقدیم به این روزهای فصل زیبا ...

گوش کنید.

از : پل الووار ، ترجمه احمد شاملو

پ.ن : سعی می کنم که بعدی ها خیلی بهتر باشه 

Hossein
۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر

امروز محمد علیزاده یک آهنگ جدید داده به اسم زخم ...

جدا از اینکه بعضی از آهنگ های او را دوست دارم، یاد پیرمرد افتادم که توی کوچه ی قدیمی هنوز منتظره

اسم آهنگ منو یاد پلاک خونه پیرمرد میندازه ...

لینک آهنگ 

Hossein
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۵ ۰ نظر

می گفت رفتم دوباره توی همون محله ی قدمی ، با همون شکل و ظاهرش با یه پلاک جدید ...

می گفت هر چند روز توش یه گل می کارم به پاش آب می ریزم تا خونه عطر و بوش رو حفظ کنه ...

می گفت کارم هر روز اول صبح تا شب میآم میشینم زل میزنم به در تا شاید بیآد ...

می گفت تا حالا که نیومده ولی من شبا میگیرمش تو آغوشم و می خوابم ...

می گفت نذز کردم براش قربونی کنم ...

می گفت بالاخره این خونه صاحب می خواد ، یکی باید بالا سرش باشه ، یکی باید نفس به نفس گلاش باشه ...

می گفت اگه بمیرم و نیآد هم اینجا احتمالاً بشه موزه ، بعد شاید یه وقت توی گشت و گذارش به اینجا برسه ، اونوقت حتماً می شناستش

می گفت آدم به هر حال ممکنه بدی کنه ، خطا کنه ، ولی آدم وقتی نتونه خودشو ببخشه ، زندگیش میشه جهنم ، بعد همینجوری از تو می سوزه آروم آروم ، هیشکی هم نمی فهمه ، منکه صاحبش بیآد و خاموشش کنه ...

می گفت معنی بخشش رو آدمی که بخشیده نمی فهمه ، آدمی که بخشیده شده می فهمه ...

می گفت از منی که تجربه کردم بشنو امید و مرگ ، دو کفه ی ترازویی هستند که باهشون چرخه ی زندگی ساخته می شه ، بدترین جای اون برزخیه که تو بین این دو تا گیر کرده باشی ...

می گفت ...

راستش اومدم جوابش رو بدم اما دلم به حالش سوخت ...

گذاشتم همه حرفاش رو بزنه و اونم گفت ...

بین خودمون باشه ، حقیر شده بود ، خیلی حقیر ، هر روز می دیدمش ها

ولی تا حالا اینجوری وراندازش نکرده بودم ، یه موقعی واسه خودش کسی بود ، همه اون چیزی رو که ما بهش می گفتیم خوشبختی داشت اما ...

یاد این فیلم ها افتادم که مثلاً آدم شاخ داستانشون رو می بردن زوری با تزریق و این چیزا معتاد می کردن ، بعد ولش می کردن ، آدمه هر روز شکسته تر و داغون تر می شد ، همه چیشو از دست می داد ، بعد در بهترین حالت وقتی به ته خط می رسید اگه نمی مرد می بردن ترکش می دادن ، ولی اون دیگه اون آدم سابق نمی شد ... یا نه به همین روایت ها ، سنتوری ...

می دونی ، قطعاً اولین مقصر خودش بوده و هست ، ولی توی پیچیدگی زندگی اون ، خیلی ها پاشون گیرهست ...

پ.ن : با اجازه ی خودش بخش هایی از حرفاش رو آوردم اینجا ...

Hossein
۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۷ ۰ نظر

نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

و نه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمى آید 

پـائیز مــهری دارد کـه بـــَر دل هـر خیـابان مـی نشیند . . .

 

پ.ن : این متن رو امروز توی راه دفتر شنیدم

و چقدر اندازه ی من است ...

Hossein
۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر