و کلماتم روزه گرفته اند
به نیت سلامتی ات
...
۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۶
۰ نظر
بیا امروز پنجره باز کن ، من که گوشه نشین این خانه ی لعنتی شده ام
بیا کمک کن مثل پیرمردی که برایش پا می شوی یا پیرزنی که برایش چشم
بگذار همه مسخره ام کنند اصلا ، چه کار داری شان ، خودم قول می دهم بعد از این همه مریضی و خانه خوابی روزهای بی تو ، یک روز سه پایه ام را بر دارم بیارم بگذارم کنار خیابانی که هر روز تو را می بیند ، جنگلی بکشم از موهای آویزت ، از گندم زار گونه ات و لعل های سرخ لبانت ، آنها را چه کار به این همه زیبایی ...
و کلمات در من ، گر گرفته می شوند تا به مرز جنون رسند و در ساحل یاد تو آرام گیرند ...
تب کرده ام ، حالم خوش نیست ، هذیان می گویم ، چند ماهی می شود که هر اتفاق خوبی هم افتاده حالم را عوض نکرده ...
هل من ناصر ینصرنی ... ؟
بعد از تحریر :
گم گشته ی دیار محبت کجا رود/نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
نگاه کن ...