نقاشی
پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ
بگذار همه مسخره ام کنند اصلا ، چه کار داری شان ، خودم قول می دهم بعد از این همه مریضی و خانه خوابی روزهای بی تو ، یک روز سه پایه ام را بر دارم بیارم بگذارم کنار خیابانی که هر روز تو را می بیند ، جنگلی بکشم از موهای آویزت ، از گندم زار گونه ات و لعل های سرخ لبانت ، آنها را چه کار به این همه زیبایی ...
پای همه ی آن تک نگین هستی دریاچه ایست از رود چشمان من تا قلب تو
به جان هر چه که می پرستی ، خودم هر شب آبیاری شان می کنم ، خیالت را میگویم ، که هر روز تازه تر و جوان تر در خواب های نصف نیمه ام جولان می دهند .
نقاشی ام هدیه ایست به تو ، فقط بگذار بلند شم از این درد ...
۹۳/۰۱/۲۸