هذیان
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۹ ب.ظ
تب کرده ام ، حالم خوش نیست ، هذیان می گویم ، چند ماهی می شود که هر اتفاق خوبی هم افتاده حالم را عوض نکرده ...
نمی دانم آخر این ماجرا چه می شود ، یعنی می دانم ها ، شاید جرات گفتنش را پیدا نکرده ام
خودم کاری کردم که به این راه کشیده شدم ، هر شب اشکم ، هر شب ماتم
دلم می سوزد ، نه برای خودم ، بلکه اطرافیانی که بالای این نعش ایستاده اند و هی دعا و ورد می خوانند ، نظر و نیاز می کنند برای بهتر شدنش ...
حق با همه هست و با من نیست ، هر چیزی در این دنیا ظرفیت می خواهد ، وقتی گرفتار شدم می دانستم غرقم می کند ، می دانستم نبودنش دیوانه ام می کند ...
ولی من بی او راحت تر زندگی نمی کند ؟ من بی او کمتر گرفتاری ندارد ؟ میزان توهین های مستقیم و غیر مستقیمش کم نشده ؟ و یا ...
مگه من غیر این می خواستم برایش همیشه ، مگه خوبی و خوشی اش آرزوی همیشگی ام نبوده ...
پس این دل ناماندگار لعنتی چه می گوید
میدونی اصلا چیه ...؟
تب کرده ام ، حالم خوش نیست ، هذیان می گویم
۹۳/۰۱/۲۵