قصه
پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۲۴ ب.ظ
شب از نیمه گذشته
باز هم بی خواب چشمام
برای داشتن نگاهت
دلم باز قصه میبافه
قصه ی ماه و ستاره
قصه ی جنگل و بارون
شروع رنگین کمونی، پس بارش
یک باران
روزگار بی تو،ابری
همراه مه صبحگاهی
دیدنت گلم آرزوم شد
وقتی تو غبارا رفتی
بذار باز هم بنویسم
از قصه ای که شده غصه
از بهاری که خزون شد
گاهی ابری،گاهی بارون
حالا دوستت دارمهامو
توی گنجه جا میذارم
تو که نیسای به کی بگم باز
که واسه ی چشماش میمیرم
حرف و حدیثا که زیاده
پر قصه های سر به مهر و
پر دردای نگفتست
هرجا هستی خوب و خوش
باش
نگو این قصه دروغه
عاقبت یه روز می فهمی
کلاغه رسید به خونه...
۹۲/۱۰/۰۵
اول یه لایک اساسی
حالت ترانه ای بودنش خیلی خوبه فقط واژه گلم به نظرم توش سکته ایجاد کرده، البته به نظرم