گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است


حس گنجشکی را دارم در قفس مانده
خودش را به در و دیوار قفس می زند برای رهایی
اما امان از یک راه ، آدم ها از دیدنش لذت می برند 
اما دل گنجشک فکر پرواز است به آغوش آسمان
آب و دانه مهیاست ولی او اهل زمین نیست 
...
 

Hossein
۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۰ ۰ نظر

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی 
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی 
دیشب گله زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی 
صد باد صبا این جا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی 
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی 
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
پ.ن : تو دوران دبیرستان یه استاد ادبیاتی داشتیم که چند جلسهی کلاس رو صرف چند بیت از شعرهای اشعار کهن می کرد ، همیشه فکر می کردم این اشعار این همه حرف دارن برای گفتن آخه ؟! ، گذشت تا خودم رسیدم به جایی که خودم حرفامو آرزوهامو گله هامو ... با سبک شعر البته نه به صورت حرفه ایی نوشتم و هر کودوم از حرف ها پشت سرش هزارتا دلیل و عقیده و عشق و ... ظاهر شد ؛ حالا هر وقت شعری میخونم یا ترانه ی خوبی میشنوم تا چند روز روش گیر می کنم ، مثل همین شعر حافظ ، همین فال ...
یه بار دیگه از اول بخون
لطفا ...
Hossein
۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۹ ۱ نظر

اینجا را با دقت و وسواس زیاد بخونید ...

Hossein
۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۲ ۰ نظر

این بد که هی بنویسی و پاک کنی ، بنویسی و به مقصد نرسونی ،بنویسی و تلمبار بشه روی دلت ،خود کشی که شاخ و دم ندارد ، یه موقع میبینی داری بی صدا خودت را با دود سیگار و کلمه های مانده در گلوت نابود میکنی

Hossein
۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر

داشتم به این فکر می کردم یه تیکه از شازده کوچولو بیارم اینجا ، همینجوری داشتم با خودم مرور می کردم ...

یه دقیقه وایستا !!!
میگه
 " ...وقتی گذاشتی اهلیت کنن بگی نگی خودت رو به این خطر انداختی که به گریه بندازنت ... " 
...
کنار اتوبان تو ماشین چشام شده بود دو کاسه ی آب ، همه ی سعی ام رو کرده بودم که سرریز نشم ، اما نشد ، دونه دونه شبنم ها رو گونه هام پیدا شد ، صورتمو چرخوندم ، اما فایده نداشت شیرها باز شده بود دیگر ...
یه کم بعد تنهایی بغضم ترکید ، هوار هوار اشک بود و من ...
 
آهان داشتم میگفتم ، توی سرچم چیز جالبی پیدا کردم ، این فایل صوتی شازده کوچولو رو گوش کنید (از اینجا) ، نصفه شبی کلی لذت بردم
Hossein
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر

آدم است دیگر
گاهی می خواهد دلش را بزند زیر بغل ببرد یک جای دور ، کنار برکه ای مثلا
هی آب به چشمانش بزند که بیدار شود از خواب گریه بعد کنار آن درخت کهنسال دلتنگی بنشیند ، بقچه اش را باز کند ، خاطراتش را دونه دونه بچیند دورش ، مثل بازی های دوران کودکی زندگی کند با افکارش .
آدم است دیگر
گاهی دیوانه می شود خب ، وقتی پای گلی در میان باشد که از او دور دور است . اصلا دوست دارد برود پشت بام خانه اش هی ستاره بچیند برای او ، برای اویی که دیگر نیست ، بعد بیایند برایش آجر به آجر دیوار بچینند از منطق . که حرام است ، اشتباه است ... ؛ مگر حالی اش می شود .
آدم است دیگر 
گاهی به همین خط خطی ها هم راضی نمی شود ، آرامش نمی کند
خودش را بغل می گیرد تا شانه هایش زیر این غم کمتر بلرزد
شاید خواب دورش کند ، نمی داند همدم شبانه ی دلش کابوس های بی پایان است .
آدم است دیگر ...
 

Hossein
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۴۷ ۱ نظر