گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۵۵ مطلب با موضوع «روزمرگی ها و خاطرات» ثبت شده است


خب بله 

نشستم دوباره فیلم دیدم 
بی خداحافظی ، چه کسی امیر را کشت ؟ ، هر شب تنهایی
با سلیقه ی من که جور بود 
حرف داشت 
بله
Hossein
۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر

چند روز پیش ها یکی به همه ی سادگی هام و صاف بودن هام گفت گاگول بازی ؛ این جمله ی راست بدجوری حساب کتابامو قاطی کرده

پ.ن : مرسی بابت تذکر
Hossein
۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۲۸ ۱ نظر

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی 
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی 
دیشب گله زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی 
صد باد صبا این جا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی 
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی 
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
پ.ن : تو دوران دبیرستان یه استاد ادبیاتی داشتیم که چند جلسهی کلاس رو صرف چند بیت از شعرهای اشعار کهن می کرد ، همیشه فکر می کردم این اشعار این همه حرف دارن برای گفتن آخه ؟! ، گذشت تا خودم رسیدم به جایی که خودم حرفامو آرزوهامو گله هامو ... با سبک شعر البته نه به صورت حرفه ایی نوشتم و هر کودوم از حرف ها پشت سرش هزارتا دلیل و عقیده و عشق و ... ظاهر شد ؛ حالا هر وقت شعری میخونم یا ترانه ی خوبی میشنوم تا چند روز روش گیر می کنم ، مثل همین شعر حافظ ، همین فال ...
یه بار دیگه از اول بخون
لطفا ...
Hossein
۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۹ ۱ نظر

یه حرفایی هست که هرچی بگی هیچکس نمیفهمه جز خودت

حتی کلام و نوشته ها هم کمک نمیکنن
آره عزیزم 
دلم برات خیلی تنگ شده
...
Hossein
۰۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۲ ۲ نظر

خداوند به موسی گفت : از دو موقعیت خنده م می گیره ، یکی وقتی من بخوام کاری انجام بشه و تلاش بیهوده ی دیگران رو می بینم تا جلو انجام اون کار رو بگیرند و دیگری وقتی من نخوام کاری انجام بشه و جماعتی رو می بینم که برای انجام اون به آب و آتش می زنند .

Hossein
۲۶ آذر ۹۲ ، ۲۲:۵۲ ۲ نظر

تجسس و جست وجو برای یافتن گناهان و لغزش های دیگران :

از آیات مهم و شفاف در این موضوع، آیهء 12 از سوره حجرات است که مى خوانیم: (یا أیّها الَّذین آمنوا اجتنِبُوا کثیراً من الظَّنّ انَّ بعض الظنّ اثم و لا تجسّسوا و لایغتب بعضکم بعضاً)؛ «اى اهل ایمان، از بسیارى از پندارها در حق یکدیگر اجتناب کنید که برخى از ظن و پندارها معصیت است و نیز هرگز از حال درونى هم تجسّس نکنید و به غیبت یکدیگر نپردازید» .

صاحب تفسیر المیزان در یک بحث لغوى اشاره دارد که «لا تجسّسو» (کلمهء تجسّس) به معناى پى گیرى و تفحص از امور مردم است؛ امورى که مردم عنایت دارند پنهان بماند و تو آن ها را پى گیرى کنى تا آگاه شوى و کلمه «تحسس»، نیز همین معنا را مى دهد، با این تفاوت که تجسّس در شرّ استعمال مى شود و تحسّس در خیر به کار مى رود. به همین جهت بعضى گفته اند، معناى آیه این است که دنبال عیوب مسلمانان را نگیرید و در این مقام بر نیایید که امورى را که صاحبانش مى خواهند پوشیده بماند، تو آن ها را فاش سازى.

 

 

این آدم عوض شده ، در مقابل بی ربط هایتان ، می ایستد و در کمال راحتی از زندگیش محوتان می کند ، لطفا بگذارید هر کسی آزادنه زندگی اش را بکند و شما تفسیرش نکنید ، اگر خیلی مرد هستید گلیم خودتان را بیرون کشید؛ راستی ... اگر حرفی دارید، دلسوز هستید خودم آدمم و سپر بلای همه حرفهای از گلو بریدهتان "شما هم انسان باشید"

بگوببد ...                                                                                                                           

 

Hossein
۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۶ ۱ نظر

آخدا ...

میشه بس باشه لطفاً

به جون خودت دیگه طاقت ندارم ، به جونی که دادی دیگه جونی ندارم ...

بنده های بدت هم به خدا ته تهش دوستت دارن و میدونی که چقد محتاجت هستن ...

آخدا ...

دلت به رحم بیآد و رحم کن ...

به رحمانیتت ...

 

پ.ن : دارم میرم دو روز یه جا فقط فریاد بزنم ، شاید بشنوی 

پ.ن : دستم رو ول نکن لطفاً ...

Hossein
۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۰:۲۵ ۲ نظر

می دانی ...

هنگامه ی رفتن ...
آن همه بکارت روح و حرمت را که دریدی
دیگر هیچ جراحی نمی دوزد ...؟
آن شناسنامه ی درخشان رفتارت
که سیاه کردی ...
با المثنی هم پاک نخواهد شد ...؟
راستی 
آن همه پل که ساختیم و پشت سرت خرابش کردی ...
یادت هست ؟
به امید ساختن راهی جدید و بهتر
نساخته رهایش کردی ...
حالا راه برگشت به قبل از همان سازه ی قدیمی را هم نداری
آره
حالا تو مانده ای و انتقام و تحقیر من
با سکه هایی که امیدوارم برایت خوشبختی بیاورند
و
من و
تاوان و هزینه های یک اشتباه در انتخاب تو
...
Hossein
۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۵ ۰ نظر