شعر و فال
پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۰۹ ق.ظ
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
پ.ن : تو دوران دبیرستان یه استاد ادبیاتی داشتیم که چند جلسهی کلاس رو صرف چند بیت از شعرهای اشعار کهن می کرد ، همیشه فکر می کردم این اشعار این همه حرف دارن برای گفتن آخه ؟! ، گذشت تا خودم رسیدم به جایی که خودم حرفامو آرزوهامو گله هامو ... با سبک شعر البته نه به صورت حرفه ایی نوشتم و هر کودوم از حرف ها پشت سرش هزارتا دلیل و عقیده و عشق و ... ظاهر شد ؛ حالا هر وقت شعری میخونم یا ترانه ی خوبی میشنوم تا چند روز روش گیر می کنم ، مثل همین شعر حافظ ، همین فال ...
یه بار دیگه از اول بخون
لطفا ...
۹۲/۱۲/۰۸