گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

 

دلتنگی هایم را کنار پنجره با شب قسمت می کنم

تا رؤیای تو ، تک ستاره ی آسمان دلم شود ...

که بیایی و تمام شود این ظلمت بی انتها .

تا کور سوی امیدی باشد برای ادامه ی این راه پر خطر

تو که می دانی !

دل من هرجایی برود مقصد آخرش تویی ، عادت نبودنت مریضش می کند

یادت که هست

من سالها زیر همین باران بهاری ، هِی برایت شعر باز آمدن صنوبرها را خوانده ام

هِی مثل همین فصل ها باریده ام ، گاه و بی گاه ، تا ریشه دوانده ای در جانم ...

حالا بخند !

روزی باور می کنی تمام این ثانیه های یخی را

آنوقت من می آیم با یک بغل نسترن و بوسه ، غرق تماشایت می شوم

آنقدر می نشینم کنار مهر باورت ، تا این یخ های لعنتی آب شود

آب شود و از دیده گانم جاری

امّا ، این بار به شوق ...

Hossein
۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۹ ۲ نظر

 

"دوستت دارم"

یک جمله برای شنیدن نیست !

یک دنیا حرف است

برای لمس کردن

...

Hossein
۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۳۸ ۳ نظر

 

کجایی گلم که دل خسته ام

کجایی که یک بغض در گلو مانده ام

من از تنها بودن تمی ترسم ولی

دل من بی تو میمیره ، ببین

من با یاد تو غرق آرامشم

من با عشق تو نفس میکشم

در این جاده های بی انتها

بدون تو درد میکشم

کجایی  که مست چشماتم گلم

کجایی که هر لحظه در خاطرم

یاد تو را مرور میکنم

برای دیوانه بازی های دلم

هی بهانه جور میکنم

شده اشک ها سرازیر و من

شبها روی ماه نقش تو را میکشم

به امید دیدن خنده هات

توی دفتر شعرم قلم می زنم

کجایی گلم که دل خسته ام

کجایی که یک بغض در گلو مانده ام

...

Hossein
۰۶ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۲۹ ۲ نظر

 

اگر مستی نگاهت ، شده آرامش روحم

تو بدان ، نفس ندارم که بگم چه حالی دارم

اگر خاطرت شب و روز ، برا من حکم شرابِ

تو بدان ، یک دیوانه ی بی خواب همیشه کنج اتاقِ

اگر بودن با تو ، برا من ، قصه ی ساحل و دریاست

تو بدان ، یک کویر تب دارم و یک غروب تنهام

اگر از تو سرودن ، مثل لمس تن گلهاست

تو بدان ، خیال رویت سرآغاز تمام شعرهاست

اگر شیشه ی وجودت ، جام جهان نمای من شد

تو بدان ، جهان بی تو در وجودم شکسته شد ، مُرد

اگر هر شب ماه و ستاره ، محو مهتاب تو هستن

تو بدان ، در ظلمت روزهام ، به امید طلوع تو نشستم

اگر از تو نوشتن ، مثل پرواز توی رؤیاست

تو بدان ، تک تک واژهای اینجا ، راه حل یک معماست ... 

Hossein
۲۴ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۴۱ ۲ نظر

 

من در تلاطمم

در آرزوی هیچ

بر باوری غلط

مانده در انتظار

راه نجات من

از این کویر تن

گم کرده راه را

در سایه های شب

پیچیده در پیله ای

            از زندگی درهم و

                        سنگینی یک آسمان

                                    می نالد تا سحر

آخر این ماجرا

            داستان مبهمی ست  

                        از یک حضور تلخ

                                    تا یک جاودان سبز

                                                                        پر باید کشید ... 

Hossein
۲۰ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۰۴ ۲ نظر

قلبم در پیله ی دست های مهربان توست

حصر برای پروانگی

عاشقانه ترین نوع اسارت است ...

Hossein
۱۵ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۰۴ ۲ نظر

 

زاده ی باران نگاه تو هستم

از وقتی که چشم گشودی

به دنیای من

مست شراب بوسه ای نخورده

و آرام شده ی حریر آغوشی نپوشیده

سیراب شده ی گرمای خورشید مهربانی ات

در تلاطم های بی پایان دنیا

تا آخر تمام جهان های مادی و معنوی

نور باران آسمان دلم هستی

...

Hossein
۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۱۸ ۳ نظر

 

از تو که می خوانم

ماه کامل می شود

و ستاره ها نزدیک

از تو که می گویم

خورشید گرم می شود

ابرها به رقص می آیند

از تو که می سرایم

گل عاشق می شود

و آب رنگ ترانه میگیرد

از تو که می نویسم

دنیا شیرین می شود

 و هوا بهاری

می بینی ...

تمام هستی من

در تو

خلاصه شده

...

Hossein
۱۰ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۱۸ ۲ نظر