گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

 

+ کجایی !؟

- درگیرم

+ با کی ؟!

-  با خودم  

+ کمکی از من بر میآد ؟

-  آره ، دست از سر من بردار

...

Hossein
۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۸ ۱ نظر

 

گاهی هم یک خواب

 شیرین ترین لحظه ی زندگی ات می شود

و          

رؤیایش داغ لبانت را تازه می کند ...

Hossein
۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۴ ۱ نظر

 

در همین دنیای رو به سیاهی و زوال

که هر روزش پر از بوی باروت است

توی نفرت و حسدی که مشام همه را کور کرده  

من هنوز دوست دارم بشنوم

یک ندایی که بگوید :

می شود بهتر دید

می شود آموخت

مثل دوستی های گل یاس

مهربانی های نیلوفر

می توان عشق را ، از گل آفتابگردان آموخت

و یا مست زیبایی یک رود ، رفت تا سرچشمه ی وصل

می توان یاد آورد

هنوز ...

لبخند ماه زیباست

سرو و کاج ها سبزند

اگر در دستِ همه یِ بدخواهانت تبر است

دستان خدا هم پیداست در لابه لای موج های بلند دریا

یکی باید باشد که در همین روز مُردِگی های مدام

فریاد زند :

می توان لذّت برد

از همین شاخه گلی که خودت کاشته ای

و یا

عطر خوشی

که خودت روزی با باورت ساخته ای

می توان بوسه را هدیه کرد

مثلِ طراوت

هدیه ی باران به گل

و ایمان داشت

 که

بهشت در همین نزدیکی ست ...

Hossein
۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۴۱ ۱ نظر

 

در همین نزدیکی

                        دلی می نویسد

                                                تا تو

                                                     آرام بگیری ... 

Hossein
۲۹ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۵ ۱ نظر

 

چه غمی داره اگه یک روز

گلت رو پژمرده ببینی

گوشه ی خلوت عمرش

قطره ی شبنم بچینی

چه سنگینی ای داره

وقتی ماهت پشت ابرِ

میشه یک ظلمت مطلق

خونه و زندون نداره  

وقتی سنگینی سایه ی یک وحشت

تمام روز پا به پات هست

بهترین روز خدا هم

واسه تو حرفی نداره

آخه مجنون بی لیلی

دیگه دیوونگی نداره

تا تو هستی توی دنیام

دل من بی قراره

طاقت ناراحتیت رو

حتی یک نفس نداره

باشه من لایق نبودم

امّا نخواه ساکت بمونم

 میمیرم و از یادت

یک لحظه کم نمی گذارم 

Hossein
۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۴۹ ۳ نظر

 

سوغاتی از اصفهان

 

در اصفهان در نوروز سال نود و دو

Hossein
۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۴۸ ۲ نظر

 

شروع قصه ام با تو

تمام این نفس با تو

هوای گریه هم عالیست

بیا ، باران تماشا کن

بیا ، برگرد ، بگو هستی

بگو که تا آخرین لحظه

چشم از من بر نمی داشتی

من اینجا مانده ام بی تو

در این سرمای تو در تو

در این یخ بستگی ها و

 در این ظلمت های وهم آلود

به دور از تو نمی تونم

بگم خوبم ، بگم آرومِ آرومم

در این شهر پر از نفرت

دارم جون میدم و میمیرم

همه اش در خاطراتم گم

تماماً مست بوی تو

چشمام خواب تو رو می خواد

ولی کابوس های شب تا صبح

عزیز بهترین من

همیشه یاد تو برجاست

مثل جای آن نگاه هایی

که هنوز در دلم پیداست 

Hossein
۲۱ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۲۳ ۲ نظر

 

تقدیم به همه ی آنهایی که ما را در تمام این سال ها الاغ فرض کرده و می کنند  ...

 

من حسینم !

            من حسینم !

                        من حسینم !

 

Hossein
۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۴۶ ۳ نظر