می گویند بعد از فاطمه تمام حرف های مگویش را
با چاه می گفت ...
۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۱۸
۱ نظر
می دانی ...
دوستت دارم ببین باز اشکام روونه شد
باید روزی هزار بار خودمو روی این ورق های کاغذ بالا بیارم
شاید سبک شدم...
بعضی کارها سخت ه ...
درد اینجاست ، وقتی می خوام برات بنویسم واژهها هم حقیرند ، کوچک اند در برابر عظمت مهربانی تو ...
نمیتونم بگم این درد رو
حس گنجشکی را دارم در قفس مانده
خودش را به در و دیوار قفس می زند برای رهایی
اما امان از یک راه ، آدم ها از دیدنش لذت می برند
اما دل گنجشک فکر پرواز است به آغوش آسمان
آب و دانه مهیاست ولی او اهل زمین نیست
...