گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۱۴۲ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است


 

در یخبندان محبت آدمیان

تنها

نگران گلبرگ های احساس تو هستم.

یک وقت باور نکنی مرگ لبخندهای بی طمع را  

هجوم هرز علف های ادعا

تو را به ناباوری سبز بودن عشق نکشاند

من گواهی می دهم

که لحظه های ناب هنوز زنده هستند

و خورشید چشمانت گرمترین نقطه ی زمین است ... 

 

Hossein
۰۶ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۰۳ ۱ نظر

 

تو گلستانی ؛ در آتش دل

وقتی که می سوخت جان در فراقت

تو شکاف نیلی ، در دریای غم

آنجا که دل غرق شدن خود را می‌دید

تو نجات بخش روحی ، در مرگ باورها

جان کلامی ، در حرفهای من

هنگام شاعر شدن

تو معجزه ی تمام قرن ها در من .

رسول مهر و مهربانی

به وسعت تمام آیین ها

دوستت دارم  ...  

 

Hossein
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۴۶ ۱ نظر

 

 

سراپا خراب و دل افسرده‌ایم

و در فکر یک کوچ فرو‌رفته ایم

چو یک عابر خسته در بین راه

پر از چراهای بی جواب مانده‌ایم

اگر درد هجر بود ما دیده‌ایم

چه زخم زبان هایی که نشنیده‌ایم

در یک باغ زخمی به طوفان غم

گل عشق پدید آورده‌ایم

در آرزوی یک لحظه خندیدَنَت

یک عمر رنج را به همراه برده‌ایم

برای من نفس های تو ، بهار بود و هست

شرابی که هر روز با آن مست گشته‌ایم

صبوری دلم ، همه جان و دل از آنِ اوست

بماند حرفهایی که در دل نهان کرده ایم

دلی پر زمهرت ، سری پر از یاد تو

از این دست عمری به سر برده ایم 

 

پ.ن : این نوشته برگرفته از شعری زیبا از استاد قیصر امین پور هست ، امیدوارم جسارت تلقی نشود .

 

 

Hossein
۲۹ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۵۷ ۰ نظر

 

من عارف ترینم

وقتی

قبله‌گاهم چشمان تو باشد 

...

Hossein
۲۸ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۱۲ ۴ نظر

 

باز دلش گرفته

بغضش را با نعره بیرون می دهد

فشارش افتاده و یخ کرده

دارد جان می دهد انگار

زخم زبان عابران را می شنود

که متهمش می کنند

به خراب بودن ؛ بد بودن ...

حالا دارد می بارد

یکریز و ریز ...

 

Hossein
۲۵ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۰۵ ۲ نظر

 

چقدر بغض تو صدام گیرِ

چقدر حرف تو گلوم دارم

سکوتی میکنم اما

که دردهامو فراگیرِ

من و چشمان تو هر روز

به هم قول وفا دادیم

شکوفه می زدیم هر وقت

به یاد هم می افتادیم

امّا یک صبح خیلی زود

که آسمان غرق تماشا بود

یکی پیدا شد و دزدید

همه آنچه از تو در من بود

من خالی شده از تو

به هیچ چیزی نمی ارزم

مثل یک برگ خشکیده

که در چنگ باد میرقصه

چقدر بغض تو صدام گیرِ

چقدر حرف تو گلوم دارم

سکوتی میکنم اما

که دردهامو فراگیرِ

Hossein
۲۱ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۴ ۲ نظر

رفتی و گفتی که بهتر میشود حالت اما نشد

دیوانه بازی هایت کم میشود بعد از این اما نشد

گفتی که من را گم میکنی در هزار توی روزگار

به بازی های دنیا خو میکنی کم کم اما نشد

 

Hossein
۱۴ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر

من از نگاه سرد ماه

به باور شب رسیدم

وقتی ستاره می شکست

گریه ی شمع رو فهمیدم

افسون چشم خیس باد

وقتی به باغ گل رسید

وقتی تو قاب پنجره

بغض ، گلویم را برید

من مُرده بودم مثل رود

وقتی به دریا نرسید

وقتی که قایق هم شکست

ساحل سرابی بیش نبود

حالا دگر از ما گذشت

از این به بعد هیچی دگر

جز جان تو و جانِ ...

Hossein
۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر