گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۱۴۲ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است


به لبخند چشمانت سوگند

و به عشق بازی شبنم و گل

روزی صبح خواهد شد

در آبادی ما

صبحی

همه ی پنجره های بسته

باز خواهد شد

رو به آواز شقایق ، گل یاس

مردم آن روز به هم

هدیه خواهند داد

نور ؛ باران

کودکان

شور و خوشحالیشان را

با چکاوکهای باغ قسمت خواهند کرد

و بالاترین درس

نحوه ی صحبت با گل هاست

بهار

شانه به شانه ی قهقه ی مستانه ی ما

می رقصد میان باغ و باغچه ی ده

دیگر شانه ی اندوه کسی

نمی لزرد از ناباروری رود

و عشق

            واژه ی مشترک

                        گل و آب و بشر است ...
Hossein
۰۴ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر

دیگه هیچی نمیخواهم به جز مرگ 

همین برگشتن به صفر مطلق 

این تن خسته رسیده آخر خط 

یه مشت خاطره این زخم ممتد 

نفس های بریده و در خون جاری 

یه ذهن عاشق و یک فکر منحط 

تمام سهم ما این بود از دنیا 

یه جام خالی و یک حال مبهم 

حالا دیگه یه تیغ و رگهای بی جون 

تمام شد نقطه ها، این آخرش بود

...

Hossein
۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۵۷

هر روز و شبم در انتظار می گذرد 

یعقوب وار تحمل می کنم دوری ات را

فقط

تو هم

یوسف شو

و برگرد

...

Hossein
۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۲ نظر

عاقل هزار دلیل دارد که

تمام کُنَد مزرعه ی مهربانی اش را

برود ، یک جور که انگار جاده ای نبوده

که خراب کند پل نگاهش را به نگاهت

اصلاً

تحسین همه ی خردمندان عاقل اندیش را می خرد

اما دیوانه

بی دلیل

با هر تپش نور

تو را یاد می کند

به مهربانی ات ، به خوبی هایت

چه باشی ، چه ...
Hossein
۳۰ دی ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر

من تمام خود را

در نیمه راهی بارانی

در گرگ و میشِ بوسه و تمنا

در آرزو و افسوس خیال ستاره ها

جا گذاشته ام

یادت باشد ...

هر جای قصه

به آواز و رقص بنفشه ها رسیدی

سراغ یک دیوانه ی پریشان را بگیر

شاید در شالیزار سبزِ ترانه ای محلی

همراه گلهایی از جنس نور

باز به هم رسیدیم

تا آن روز ...

تنها آرزویم برای تو

آسمانی آبیست  

Hossein
۲۴ دی ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر

پیرمردیست در من

حیران

از سرگشتگی جوانی اش بیمار

چشمانش هنوز منتظر

در هیاهوی طوفان روزگار

دست و پاهایش می لرزد

از غم و هجری بی فرجام

پیرمردیست در من

آرام

خو گرفته به تنهایی خویش

بی تفاوت ز گذشت ثانیه ها

می کند از عمر ، عبور

در پی حادثه ای که برگرداند به او

آن خاطر آشفته ی یار

پیرمردیست در من

خسته

که تمام احساس از تنش رفته

مرگ خود را می بیند هر روز

در هوای ابریِ خانه

دست و پا می زند در غم

که شاید زنده شود یک دم

آن آرزوی شیرینی

که از خاطرش رفته

پیرمردیست در من ...

Hossein
۱۹ دی ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۲ نظر

در کوچه پس کوچه های دلتنگی

آخرین بغض ترانه ی من باش

تا نفس های سبز عاشقی باقیست

جرعه جرعه در این جامِ خالی باش

در این شب های ظلمتِ بی نور

ستاره باران دست های تنها باش

بغض خالی در میان همه حرفام

بخوان مرا و اهورایی باش

دیدگانت خواهر دریاست

بمان تا صبح و هم آغوش ساحل باش

در هوای تو می شود آسود

برای شکوفه ی لرزان نسیم بهاری باش

مرا به غیر تو خیالی نیست

برای این دل خسته امید رهایی باش

Hossein
۱۴ دی ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر

صدای شکستن این دل چنان بلند بود که شیشه های چشمان خودت را هم لرزاند ؛  آنقدر ریز ریز شد که دست و پایت را هم برید از من ...

Hossein
۱۲ دی ۹۱ ، ۱۲:۰۰ ۱ نظر