دردِ دل
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۳۲ ب.ظ
دلا دیدی کجای قصّه جا موندی ...
گلی دیدی
شدی عاشق
تمام راه را خوابیدی
ببین چند سال از آن روز سفر رد شد
بهار آمد
زمستان شد
تو در رؤیای گل ماندی
تمام لحظه ها را
برایم از او می گفتی
از آن عشق خراباتی
هوای خوش ریحانی
تمام رنگ دل انگیزش و آن عطر نفسگیرش
چشمات غرق تماشا بود
وقتی میگفتی از نامش
از همان موقع فهمیدم
تو دیگر از آن من نیستی
خودت جای دیگه گیری
سراغی از ما نمیگیری
من اما ماندم پای تو
شدم سنگ صبور تو
هر وقت دیدم شدی نمناک
با تو همدرد شدم
مُردَم
امان اِی دل ؛
تو هنوز هم تازه ای
خوبی ...
هنوزم در هوای گل
تویی که مست و طربناکی
من امّا پوسیده ام انگار
گرد پیری آشفته ام کرده
برای یک تن بی دل
باقی نمانده است عمری
...
۹۲/۰۲/۱۰