گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

... نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه

گاه گدار

آشفته تر از آنم که می بینی ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۰
    دو

۵۵ مطلب با موضوع «روزمرگی ها و خاطرات» ثبت شده است


نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

و نه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمى آید 

پـائیز مــهری دارد کـه بـــَر دل هـر خیـابان مـی نشیند . . .

 

پ.ن : این متن رو امروز توی راه دفتر شنیدم

و چقدر اندازه ی من است ...

Hossein
۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر

رشته ای برگردنم افکنده دوست ...

 

Hossein
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۳ ۰ نظر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش


بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر ...

 

پ.ن : همین ...

Hossein
۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۷ ۰ نظر

باید حتماً باهم دعوا کنیم ...!؟

چون زورت زیاده به حرفم گوش نمیدی ، چی ازت کم میشه اگه چیزی که میخوام بشه

دیدن زجر کشیدن کسی رو دوست داری ... !؟

اصن قبول ، من اشتباه زیاد کردم

قبول دیگه

خب ، پس تو چی کاره ایی این وسط ...

حداقل تو که وضعیت منو کامل میدونی

نمی دونی ... !؟

به تو که دروغ نمی تونم بگم ، خودت شاهد

این نمیشه که ما همش با هم دعوا کنیم یا من التماس

چی ...!؟

واسطه !؟ الان گفتی واسطه !؟

اصن محل من میزارن !؟

پی خوش خوشان خودشون رفتن و ما هیچ

کم بهشون گفتم ، کم منتشون رو کشیدم و می کشم

تو هم که بهشون حال میدی معلومه ما رو بی خیال دیگه

خودت که شاهدی

اینا رو که صدبار بهت گفتم تو هم هیچ ، الان فک کردم شاید صدای از ما بهترون برات لذت بخش تره ما رو کلاً سایلنت کردی ، هرچی هوار میزنیم فقط همین خاموش روشن شدمون رو می بینی

گفتم ایشالا اهل خوندن که هستی ، حوصله ت سر رفتش یه وقت این اینباکست رو بالا پایین می کردی

پیام ما رو بگیری

راستی، می دونی که خیلی خاطرت رو میخوام ، منت کشی نیستا ، خودت می دونی و خودم

منتظرم  

((Copy + Paste ))

 

پ.ن: خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم برنداشتم ...

Hossein
۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۵ ۰ نظر

توی یه جاده

تو بیابونی

سربالایی

بنزین تموم شده ...

زدی رو باک ذخیره

...

Hossein
۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۱۵ ۰ نظر

آدمها جالبند ...

قضاوت می کنند ، بی آن که بدانند ، بی آن که بفهمند و یا حداقل بخواهند که بفهمند

 چنان هم در این مورد حق به جانب عمل می کنند و از آنطرف چماق دوستی و لطف بر می دارند که نگو

کافیست اعتراض کنی ، آنقدر ناز بر سرت می کوبند که نفهمی از کجا خورده ای

آنوقت این قضاوتشان را بسط می دهند و به اشتراک می گذارند و برای هم دیگر به به و چه چه راه می اندازند که ببین ما چقدر می فهمیم و آن یارو نمی فهمد

به قول آن بنده خدا " چقد خوبیم ما ...!" و با احساس رضایت کامل زندگی می گذرانند از رفتارهایشان

اما خدا آن روز را نیارد

آن روزی که از طرف دیگرانی قضاوت شوند

چنان برمی آشبوند و پرچم شیون و زاری را برافراشته می کنند که بیا و ببین

بعد هم با  یک ژست روشنفکرانه  شروع می کنند به حرف های آنطوری زدند که چرا دخالت ؟ حد شخصی ما کجاست

چرا بهتان ، ...

خلاصه آنقدر شلوغش می کنند که تو خود دانی ...

حالا همین که خرشان از پل بگذرد و کشتی طوفان زده را آرام کنند ، دنبال سوژه ای جدید می روند و ...

روز از نو ، روزی از نو ...نقدر

Hossein
۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۶ ۰ نظر

به این اصحاب کهف دقت کردین ؟

یا اینایی که به هر دلیلی یه مدت طولانی تو کما بودن

یا کسی که دیوانه بوده و حالا خوب شده

پا میشی و می بینی که چقدر شرایط و اطرافت عوض شده ، چقدر چیزهای مهم رو از دست دادی و چقدرهای فراوان دیگر ...

راستی تا حالا این حس رو داشتی؟

تجربه ی وحشتناکیه ...

نه !؟

اونا چیکار کردن ...؟

تو چیکار می کنی ... ؟

همین !

Hossein
۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۸ ۰ نظر

خلاقیت خیلی خوبه ، عوامل خلاقیت هم متفاوته و جالب

به نظرم یکی از عوامل خلاقیت ، محدودیت ...

وقتی یه سری خط قرمزهای اجباری داشته باشی ( گاهی هم الکی ) ، ذهنت به کار می افته

مثلاً در نظر بگیر می خوای یه چیزی رو به کسی بگی ، وقتی به دلیل همین خط قرمزها راحت نتونی حرفت رو بزنی مسیرش رو عوض می کنی ، کلمات رو جور دیگه ای میگی ، یا از یه نقاشی یا تصویر استفاده می کنی یا یه شیوه ی نو ابداع میکنی

خلاصه کلی چیز به ذهنت میآد که حرفتو بزنی ...

اما امان از اون موقع که احساس کنی مخاطبت ، حرفت رو نفهمیده (سخته ها !! ولی نباید ناامید شد)

چمیدونم

خلاصه خلاقیت چیز خوبیه !

پ.ن : گاهی فک میکنم این نقاشی و عکس هایی که هیچی ازش سر در نمیآریم ، پر ازحرف هست ، فقط باید دقت کنیم صاحب اثرش تو زمونه ی خودش با محدودیت های خودش چی میخواسته بگه ...

Hossein
۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر