آنقدر در گوشت آیه ی دوستت دارم می خوانم
تا باور کنی که عشق
از چشمان تو بر قلب من نازل می شود
...
آنقدر در گوشت آیه ی دوستت دارم می خوانم
تا باور کنی که عشق
از چشمان تو بر قلب من نازل می شود
...
چقدر دلم خسته می شود
وقتی به جز سکوت و بغض
کلامی میانمان زنده نمی شود
من و تو کنار هم ، ولی
پر از دردهایی که خشکمان کرده است
هوای اینجا سنگین شده است ، ببین ...
دستهای یخ کرده ای که تب کرده در آتشت
بیا نزدیکتر ، نترس ، من و تو محرمیم
دلم پیوند خونی دارد با دلت
بیا که سینه ام پر از دردهای توست
بغل کن مرا که شاید آرام بگیرد دیدهام ...
ببین که باز دچار خفقان می شوم
از دردی که دارم روزه دار سکوت می شوم
به هر حدیثی از کلام تو ، من ...
به اوج ، یا دچار فرود می شوم
از حال بدم نپرس ، که می دانی
مبتلای توأم و مست این شراب می شوم
کجای بنگرم در این مرداب رنگارنگ
که دنیای منی و غیر آن هیچ می شوم
نگذار خالی دستانم را از وجودت ، بانو
که بی تو ، طعمه ی گرگان روزگار می شوم
من و تو روح های گره خورده ایم در هم
این بزرگترین اعترافیست که فریادش می شوم
من و تو ما نمی شویم ، هرگز
من ، تمامم ذوب می شود آخر ، تو می شوم
بگذار هر چه می خواهند بگویند نامحرمان
محرم این دل تویی که زقید جهان رها می شوم
وقتی تو
تمام چشم و بیناییِ من هستی ...
چگونه
برای سلامتی ام
دعای کوری میکنی ... !؟
راه دور درازیست عشق ، خیلی ها ندیده اند ، خیلی ها نشنیده اند ...
بعضی ها آمده اند تا اول راه و برگشته اند ، خیلی ها در راه مانده و با اولین درّه و کوه بریده اند و برگشته اند ، یک جوری که انگار اصلاً نبوده اند ...
باید پیه سرما و گرمایش را به تنت مالیده باشی ، پای صبوری و زبان صداقت نداشته باشی ، ابزار دستت را اشتباه انتخاب کنی ماندی ، نکند جای طناب خواهش و تمنّا ، تبر غرور برداری ... قبله نمایت جا نماند یا همین سجادّه ی نیازت ...
آری ...
حواست باشد راه دور است و ندیده ها بسیار ، هر روز هر لحظه ، به آنی ممکن است در اوجی باشی باور نکردنی یا قعر درّه ای جهنمی ...
آنقدر باید بسوزی و بسازی تا یک قدم نزدیک تر شوی ، محرم شدن به دل است ، آنجا را باید به جان بخری ...
این را هم به خاطر بسپار از یک جایی به بعد دیگر تن را باید بگذاری و برهنه بروی که ادامه ی راه از عهده ی آن خارج است ...
دعای همه ی مقبول شدگان این راه ، رهنمای توست ...
دیدی یه جاهایی ، یه شعری یا موسیقی ای میبرتت به اوج ، توی ماشین نشستی و هی صدای پخش رو بلند تر می کنی ، انگار یکی از ته گلوت داره حرفات رو فریاد میزنه ...
این آلبوم بابایی رو با دکلمه ی پروز پرستویی گوش کنید ، کار ارزشمندیست ...
این دل نوشته ها را دوستش دارم
همه ی این کلمات و واژه ها را...که نه!
که تمامی مقصود دلم را...
اهل روزگار بدانند
که من او را دوست میدارم
هنوز عطر نگاه او با من است ...
هنوز آن دستمالی که اتو کشیده کنج رف است
برای من یعنی تمنای او
حتی آن مهری که به کین آمیخته است
هنوز آن گوشه های نایاب دلم
سی بودن با او بی قرار است
هنوز نامش عزیزترین قشنگی هاست
در این اوقات ناخوش دلتنگی ها...
هنوز ، هنوز ...
پ.ن : از دکلمه های پرویز پرستویی ، شاعر : محمد علی بهمنی ( گوش کنید )
از نصف النهار حساب کنی
یا استوا ...
فرقی ندارد .
آغوش تو
گرمترین نقطه ی زمین است ...
نفرین به من
که باغبان خوبی نبوده ام ...
لعنت
که گلم شکسته
ولی من ندیده ام ...
نفرین به روزگار
که آوار می کند بلا
لعنت به این همه ادعا ...
که من دارم و پوچ میروم
نفرین
به حرفهایی که خسته ات کرده اند
به همه ی شعارهایی که زخمی ات کرده اند
لعنت
به چکمه هایی که تنت را ضعیف کرده اند
به زخمه هایی که گلبرگ هایت را خشک کرده اند
نفرین به من
که باعث و بانی این همه خطام
تو این همه خوبی و من
فقط
پر از ادعام ...